دموکراسی
بورژوایی،
دموکراسی
کارگری
1. دموکراسی
در مسلخ کلوب رم
محمد
قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com
در
آمد
وسوسه
ی تدوین و
انتشار این
مقالات مدت ها
بعد از چاپ
کتاب "فکر
دموکراسی
سیاسی " در ذهنم
شکل بست.
زمانی که مجلد
دوم کتاب - که
به تبیین
"دموکراسی
کارگری
"اختصاص
یافته بود - مجال
نشر نیافت.با
این حال هر
آینه در صدد
بودم که این
یادداشت ها را
تنظیم و منتشر
کنم. و راستش
علاوه بر فرصت
دنبال بهانه
یی می گشتم. نخستین
بهانه زمانی
به دست من
داده شد که چپ
پست مدرن به
زعامت اسلاوی
ژیژک ترهاتی
را سر هم بندی
کرد که بر
مبنای آن از
یک سو بمب های
آمریکایی و
فرانسوی در
افغانستان و
عراق و لیبی
را مبشر
"دموکراسی"
می خواند و
"جنایت"
خمرهای سرخ را
زیر چشم
سوسیالیست
های ارتدوکس
می نشاند.
برای این چپ
پسامارکسیست
انتخابات
همیشه منشا
تحول مثبت
بوده است.
جنبش سبز و
همسویی ژیژک
با عصیان خرده
بورژوازی و
نگرانی از
"سقوط گربه"
این دغدغه ها
را به نمایش
نهاد.سوی دیگر
ضد
"امپریالیست"
هایی ایستاده
اند که با
حماس و حزب
الله و مقتدا
صدر تداعی می
شوند و مواضع
سیاسی شان بی
شباهت به
نئوکنسرواتیست
های وطنی
نیست. اینان
در تقابل با
پسامارکسیست
ها بمب های
ناتو را لکه
دار کردن
حیثیت
دموکراسی می
دانند.چامسکی
یک نماد این
تفکر است و
پتراس
نماینده ی
دیگر آن. به
سوریه که می
رسیم یک سو
کنار داعش و
ارتش آزاد می
ایستد و سوی
دیگر کنار بشار.
در اوکراین
یکی از غرب و
ناتو و فمن
دفاع می کند و
دیگری از شرق
و روسیه.باری
انتخابات در
اکراین ،ظهور
یک جریان
ارتجاعی
پروغرب در
کنار حمایت 5
میلیارد
دلاری ایالات
متحد از
"ترویج
دموکراسی" ،انتخابات
تهوع آور
اتحادیه ی
اروپا و دست
بالا یافتن
جریان های
فاشیستی –
مانند فران
ناسیونال
مارین لوپن در
فرانسه-
انتخابات مصر
و تونس و لیبی
و موارد
مانسته به آن
ها در ایران و....
بار دیگر نشان
داد که
دموکراسی
پارلمانی چه پدیده
ی فاسدی است.
همه دیدند که
چه گونه از
درون پروژه ی
دموکراتیزاسیون
روال کار
هانتینگتونی
دوم خرداد احمدی
نژاد عروج کرد
و همه دیدند
که چه سان "دموکراسی
عدالت پرور و
مردم سالار"
احمدی نژاد
حکم به صعود
نئولییرالیسم
دیگری از جنس
اعتدال و
تدبیر و امید
داد.این
انتخابات بسیار
"دموکراتیک"
و عاری از
تقلب اخیرا در
همزیستی
مسالمت آمیز
دوم و بیست و
دوم خرداد؛ با
یک مناظره در
تله ویزیون بی
بی سی پیرامون
"دموکراسی و
سرمایه داری و
بازار آزاد"
توام شد و
زمانی که
نماینده ی چپ
دموکرات در
کمال بی
انصافی و بدون
کم ترین شناخت
سیاسی
لنین را در
کنار رهبر
دلقک کره
شمالی گذاشت و
به شکلی
نامفهوم از
این نکته سخن
گفت که "
دموکراسی
برای لنین یک
هدف نبود"، به
این جمع بندی
رسیدم که این
سلسله مقالات را
منتشر کنم. با
این تذکر که
دموکراسی از
بیخ و بن یک
هدف نیست.
دموکراسی به
عنوان یک ساز
و کار و ابزار
حکومتی
تعابیر
مختلفی دارد و
چنان که در
جمع بندی این
مباحث به
تفصیل تشریح
خواهم کرد
کمون پاریس
عالی ترین شکل
دموکراسی
مدرن را عملی
ساخته و حزب
لنینی کامل
ترین سازمان
سانترالیسم
دموکراتیک را
نماینده گی
کرده است.
مضاف به این
که اگر دولت
ابزار سرکوب و
وسیله ی
حکمرانی طبقه
ی حاکم است در
نتیجه
دموکراتیک
ترین دولت های
اروپایی نیز
در واقع
دیکتاتوری
طبقه ی
بورژوازی را
نماینده گی می
کنند. لت و پار
کردن معترضان
به افزایش سن
بازنشسته گی
در مهد
دموکراسی
پارلمانی(فرانسه)
و تعرض خونین
به دانشجویان
معترض به افزایش
شهریه ها در
انگلستان به
تنهایی و
تهاجم عنان
گسیخته ی پلیس
به معترضان
سیاست های
ریاضتی در
پرتغال و
اسپانیا و
یونان و ایتالیا
به عنوان فاکت
هایی که هنوز
در صدر اخبار
هستند به ساده
گی نشان دهنده
ی بی پایه گی
بحث هایی است
که از یک سو می
کوشد جنبه ی
ترقی خواهی و
دموکراتیک دو
قرن پیش لیبرالیسم
را حفظ کند و
از سوی دیگر
بر چهره ی
درخشان
مارکسیسم
ارتدوکس خط
بکشد و آن را
موذیانه با
چین وارثان
دنگ
شیائوپینگ و
شوروی میرات
داران دادگاه
های خونین
تداعی کند. از
این لوس بازی هم
بگذریم که با
وجود همه ی
نقدهای وارد و
ناواردی که به
دوران
استالین وارد
هست قیاس آن
برهه با کره ی
شمالی مهملی
است که مرتب
تکرار می شود.در
جهان ما گروه
های "خیریه و
دموکراسی
خواهی" همچون
بنیاد ملی
برای
دموکراسی (NED)موسسه
ی جامعه ی باز (OSI) موسسه
ازاد جمهوری
خواه (IRI) و
خانه ی آزادی
به همراه
مراکزی همچون
سولیداریتی
سنتر از صبح
تا شب مشغول
ترویج و گسترش
"دموکراسی"
هستند! احزابی
مانند فران
ناسیونال
فرانسه و
اسوبودای
اکراین و
جنایاتی نظیر
روس کشی در
اودسا و کارگر
کشی در معادن –
از خاتون آباد
ایران تا سومای
ترکیه- ره
آورد همین "دموکراسی"
ها هستند. در
نتیجه بد نیست
یک بار دیگر و
از زبان و
بیانی دیگر با
این "موهبت
آسمانی "
سرمایه
کلنجار رویم.
این
توضیح نیز
لازم است که
عنوان این
مجموعه مقالات
از یک رساله ی
لنین اخذ شده!
سراب
دموكراسي در
كلوبرم
نخستین
دههی آخرین
سدهی هزارهی
دوم شاهد ظهور
غولهايي بود
که بالش آنان
کم و بیش تا
نیمههای این
سده پایید و
حَسَب شواهد
بسیاری که به
چند نمونهی
آن در ادامه
اشاره خواهد
شد حضورشان در عرصههای
مختلف
اجتماعی
(سیاسی،
اقتصادی فرهنگی)
به تدریج
چندان کمرنگ
گردید، که از
این فرایند میتوان
ذیل میرش عصر
غولها و زایش
دوران کوتولهها
سخن گفت. همین
مولفه در حوزهی
روابط بینالملل
و تبیین
سازوکارهای
حیطهی دولت -
ملت[1]
باورپذیر است.
يك
سدهی
بیستم که با
شکلبندی
تحولات عمیق
موسوم به انقلاب
سوسیالیستی
آغاز شده بود، با
فروپاشی تمام
دژهای
اردوگاه آن
پایان یافت.
پایههای نظری
بلشویسم که - به
قول جانرید
– در عرض ده روز
دنیا را
لرزانده بود،[2] از
یک منظر کم تر
از یک دهه دوام
آورد.زمانی که
انقلاب
پیروزمند
اکتبر در مسیر
انتقال
طبقاتی از
بورژوازی عظمت
طلب روس به
پرولتاریا با
چالش های جدی
مواجه شد
زمینه های
شکست نیز بستر
سازی شد.
زمزمههای
ایجاد تردید
در مبانی اصلی
مارکسیسم لنینیسم
که بهطور
مستقیم پایههای
اندیشهی ”دیکتاتوری
پرولتاریا“ را
هدف میگرفت
در سال 1923 شنیده
شد. زمانی که تاتار اوف (عضو کمیتهی
مرکزی حزب
کمونیست
اتحاد جماهیر
شوروی) در جریان
کنگرهیی که
در شهر تفلیس
برگزار شده
بود به صراحت
گفت:”راه
انقلاب جهانی
از مسیر
دیکتاتوری
پرولتاریا
عبور نمیکند.
این راه از
طریق آزادی
کشورهای تحت
سلطه تحقق
خواهد یافت“ نه فقط زمینههای
بازگشت
بورژوازی را
چشمک زد، بلکه
زمینهای نضجگیری
آموزهی ”راه رشد
غیرسرمایهداری“ را
نیز آبیاری
کرد تا نیکیتا
خروشچف
بتواند اندک
زمانی پس از
مرگ استالین و
تیرباران بریا
در جریان
برپایی
کُنگرهی بیست
و بیست و یکم
حزب مادر اندک
بقایای
بلشویک رسته
از خون بازی
دوران "سوسیالیسم
در یک کشور" را
تصفیه کند. تاتار
اوف و هماندیشان
او معتقد
بودند که ”دیکتاتوری
پرولتاریا“ به
واقع ”دیکتاتوری
بر پرولتاریا“ست.
زمانی که او این
آموزه را
فریاد میکشید
هنوز تروتسکی
ترور نشده
بود و تصور
فروپاشی آنچه
که دزرژینسکی
در K.G.B به
وجود آورده بود
و بازماندهگاناش
موفق شده
بودند "روشنفکران"
ناراضی را به
ستونهای چنان
تشکیلات
مخوفی بدوزند
که امثال پاسترناک
و سولژنیستین
تکرر ادرار و
لکنت زبان
بگیرند، نه
فقط غيرممكن
كه محال مينمود.
هنوز ميخاييل
شولوخوف تن و
جاناش را به
آبي ”دن آرام“
نزده بود. هنوز یاد
و خاطرهی کلیم
سامکین گورکی
در گولاکها
نماسيده بود و
هنوز
فوتوریسم مایاکوفسکی
میتوانست با
اردنگی پوشکین
را از کشتی
شعر و ادبیات
بیرون اندازد.
همهی آن
حوادث از
بلشویسم شاد و
بالنده ی لنینی
تا
رویزیونیسم
چروک خروشچفی
فقط 75 سال ماند
تا به تلنگر
گلاسنوست و
پرسترویکای
گورباچفی
فرو بریزد.
عصر غولهای
اردوگاه
سوسیالیسم
روسی به نیم
سده هم دست
نداد، تا پس
از فروپاشی
نوبت کوتولهها
برسد. لنین و
تروتسکی جای
خود را به
کوتوله ها
دادند.
کارگران
بلشویک که
پوزه ی 14 دولت
امپریالیستی
را به خاک
مالیده بودند
رفتند و نوبت
به مهندسان
خرده
بورژوایی
رسید که در
برابر
بوروکراسی
منحط حزبی تا
زانو خم می
شدند و در
ازای دستمزدی
که متوسط آن
دست کم 7 برابر دستمزد
کارگران بود
تانک های بهار
پراگ را روغن
کاری می کردند
و برای میلان
کوندرا سوژه
می ساختند.
اندک زمانی که
سنگ ریزه های
دیوار برلین
نیز به یغما
رفت و
چائوشسکو
طعمه ی گرگ
های ناتو شد
نخستین سئوال
آلترناتیو
سازان سوسیال
دموکرات این
بود: آیا
مارکسیسم ”هدیهی
زهرآلودی“ بود
که به جوامع
تحت سلطه القا
شد تا پرولتاریا
با ترفندهای
امثال مک
کارتی در
ایالات متحدهی
آمریکا
قربانی سرمایهداری
شود؟ آیا با
فروپاشی سوسیالیسم
روسی و پایان
دوران دولت
های تک حزبی
در پیمان ورشو
عصر تازهیی
از دموکراسیهای
لیبرال آغاز
شده است؟ آغاز
این”پایان
تاریخ“ – به
تعبیر فوکویاما
– به چه برههیي باز
میگردد؟ از
سال 1960 و متعاقب استالینزدایی؟
پس از پایان دوران
جنگ سرد و
درهم شکستن
پیمان ورشو و
سقوط اتحاد
جماهیر شوروی
و پایین کشیدن
مجسمهی لنین
از میدان سرخ
مسکو؟ آیا
جهان به
اعتبار
گزارشی که
نطفههای آن
در کلوبرم
شکل بسته است
پس از
سوسیالیسم
وارد دورهی
جدیدی از
نوسرمایهداری
و یا به قول هورکهایمر
"پساامپریالیسم"
شده است؟ آیا
عبور از نظام
فئودالی (970
لغایت1270م) گذار
از سرمایهداری
مرکانتلیستی
(1440تا1700 م) و سپری
کردن نظام
سرمایهداری
صنعتی (1730 تا 1929) و
فرا پشت نهادن
سوسیالیسم
روسی، جملهگی
افسانه، خواب
یا هذیان بوده
است؟ ترهات تافلر که می
کوشید ماتریالیسم
تاریخی مارکس
را با یک سری
نظریه های سطحی
مدیریتی جای
گزین کند مدعی
می شد که "تمدن
کشاورزی،[3] هشت
هزار سال قبل
از میلاد آغاز
شده و تا پایان
قرن هفدهم
پاییده است.
نماد این تمدن
هنوز کج بیل
است که تامین
کنندهی منابع
کشاورزی است.
به نظر او پس از
سرآمدن عصر
طولانی تمدن
کشاورزی نوبت
به تمدن صنعتی[4]
رسیده است
تمدنی که در
حد فاصل سالهای1750-1650
با نیروی بخار شروع
شده و کم و بیش 300
سال طول کشیده
است. نماد
چنان تمدنی خط
مونتاژ و
نیروی کار
ارزان و تولید
انبوه است. و
سرانجام اینک
زمان حاکمیت
گفتمان تمدن
دانایی[5]
است." (الوین
وهایدی تافلر، 1376، صص:
5-2) تمدنی که
دنیای آینده
را تحت سیطرهی
خود خواهد
گرفت و با چند
پدیده قوام مییابد. از
جمله: منابع
انرژی متنوع و
احیاپذیر،
روشهای
تولیدی که
خطوط مونتاژ
اغلب کارخانهها
را منسوخ و بیمصرف
میسازد،
خانوادهی
جدید و غیرهستهیی،
کلبهی
الکترونیک
شاهراههای
ارتباطی،
قواعد رفتاری
جدید فراتر از
تراکم انرژی و
تمرکز پول و
قدرت و فربهتر
از همسان سازی
و همزمان
سازی .... به موجب
این پارادایم
در جهان آینده
دموکراسی
فراگیر خواهد
شد و در
انحصار مولفههایی
همچون
اطلاعات و نوآوری،
مدیریت،
فرهنگ،
تکنولوژی پیشرفته،
نرمافزار و
تعلیم و
تربیت،
آموزش،
مراقبت پزشکی و
خدماتی مالی
در خواهد آمد.
آیا پذیرش
تحقق چنین
پارادایمی به
مفهوم نفی و
انکار فراگرد
پنجگانهی
طبقات به هم
پیوستهیی است
که کارل
مارکس پیشبینی
کرده بود؟ آیا
آنچه که تافلر
گفته است
تصویر یا روی
دیگری است از
گزارش کارِکلان
کلوبرم؟
گزارشی که
متعاقب
گردآیش و هماندیشی
صداندیشمندِ
و حافظ منافع
دموکراسی
لیبرال
الگویی را رقم
زد که در نهایت
قرار بود به ”استقرار
یک نظام جهانی“
بیانجامد.
نظامی که به
تعبیر آنان ”در
حال تکوین“ بود و
از شکلگیری
نظام اقتصادی
جدیدی به
منظور ایجاد
یک نظام ” کلی
توزیع منابع“ یاد
میکرد.( قابل
توجه بیننده
گان برنامه ی
پرگار بی بی
سی ویژه ی
"دموکراسی و بازار
آزاد و سرمایه
داری"). ” نظم
اقتصادی
جدیدی که به
قصد ایجاد یک
نظام کلی
توزیع منابع
در شرایط بحران
جهانی“ (بحران
انرژی غذا و
مواد اولیه)
میتوانست – میبایست
– شکل ببندد.
آیا نظم
اقتصادی مورد
نظر کلوب
همانی
پارادایمی
است که در
استراتژی ” نظم
جهانی نو“ – که در
ایران معاصر
به غلط "نظم
نوین جهانی"
ترجمه شده است
– از سوی
نومحافظهکاران
آمریکایی
تئوریزه شده
است؟
گزارش
اول کلوبرم
در سال 1968 و کم و بیش 25
سال پیش از
سقوط سوسیالیسم
روسی با هفتاد
کارشناس
تدوین شد. این
نکته را برخلاف
تصور حسین
ملک ”فضولها
که در این
دنیا زیاداَند
به ما نمیگویند“ (حسین
ملک، 1358، ص30).
کارشناسان
کلوب مدل
تئوری سازیهای
خود را از
آکادمی
تکنولوژی
انستیتو ماساچوست
(MIT) اخذ
کرده بودند.
مرکزی علمی که
به انستیتو
هودسن مانسته
است. این دومی
را ”هرمن
کان“ با همکاری دانیل
بل
اداره میکرد
و شرح دادههای
متدولوژیکاش
بر مبنای
نمودار ترسیم
شده، در کتاب ”سال 2000“ آمده
است. در این
گزارش از
دنیای همبسته
– میان آمریکا
و شوروی – سخن
رفته است که
خوشآیند و
کامیاب است و
در آن تسلیحات
به قدر کافی
کنترل شده است
و میزان شور و
مشورت در بین
کشورها تا
اندازهی کافی
بالا است و
هماهنگی
سیاسی و حتا همبستهگی
بین تمام یا
تقریباَ تمام
قدرتهای بزرگ
و کوچک وجود
دارد و ممکن
است دو شکل به
خود بگیرد:
ü .
براساس تثبیت
وضع موجود.
ü براساس
رشد و همکاری ـ
(مندرج در
صفحهی 320 کتاب ”سال 2000“ به
نقل از پیشین،
ص31)
اشتباه
نشود. در آن
تاریخ و زمانی
که صاحب نظران MIT و طراحان
مهندسی تفکر
در کلوبرم
مشغول تنظیم
صورتبندی
جهان آینده
بودند، هنوز
نه از مارشال
مکلوهان
خبری بود، و
نه دنیای
مجازی متاثر
از تکنولوژی
اطلاعات[6]
نظریه ”دهکدهی
جهانی“ را در
حوزهی مباحث
روابط بینالملل
مطرح کرده بود
و نه سر و کلهی نلسون
مککال (جانشین
مک لوهان در
دانشگاه تورنتو)
پیدا شده بود. اگر
چه کتاب شبه
داستانی 1984 جرج
ارول در شبیهسازی
"جنایات" استالین،
در حال شکلگیری
بود و آرتوركويستلر – این نماد
ضدیت با
سوسیالیسم-
كتاب ”ظلمت در
نيمروز“ را
منتشر كرده
بود و آلدوس
هاکسلی طرح
اصلی کتاب ”دنیای
قشنگ نو“ را
درانداخته
بود، اما واقعیت
این است که
جهان پس از
جنگ جهانی دوم
و فربه شدن
سرمایهداری
ایالات متحده
و به ویژه پس
از استالینزادیی
روسها وارد
برههی
متفاوتی
گردیده بود که
افزایش
خودمختاری رای
به مرگ غولها
میداد. از
همان هنگام
پیدا بود که
عصر غولها به
پایان رسیده
است و دنیای قشنگ
نو دیگر قرار
نیست روزولت
و استالین و چرچیل
و هیتلر و موسولینی
دیگری را
تجربه کند.
آنارشیستهای باکونینگرا
در حال خفه
شدن بودند. نفسهای
انقلاب
فرهنگی مائو
– چوئنلای به
شماره افتاده
بود و خاطرهی سنسیمون
و پرودون و مارکس
از سوی سردمداران
و نخبه گان بورژوازی
نئولیبرال و
هیات حاکمه ی
سرمایه جهانی به
عمق بایگانی های
تاریخ فلسفه
فرو رفته بود.
براساس اهداف
راهبردی
گزارش دوم بخشهای
دیگری از
تغییرات
ارگانیک در سه
مولفهی خاص
در حال پیگیری
بود:
ü سستی
و فروریزی همهی
دژهای جنبش
کمونیستی در
شوروی و چین و
آلبانی و کل
کشورهای
پیمان ورشو تا
کوبا و همهی
مناطق
آمریکای
لاتین که از
چپ غیر کارگری
تاثیر
پذیرفته
بودند.
ü گسست
اخلاق
دموکراتیک و
پیریزی نئولیبرالیسم
سیاسی.
ü تشکیل
اروپای واحد(اتحادیه
ی اروپا) در
کنار ایالات
متحد.
نکتهی
جالبی که در
بخشهای
مختلفی از
کتاب 2000 هرمن کان
آمده استفاده
از اصطلاح
ترکیبی ”دنیاي همبسته“ به
جای ”جهانی
شدن“ است.
دنیایی که به
زعم اعضای
کلوبرم قرار
بود بر اساس
رشد و توسعه و همکاری
گِرد شود. کمی
توجه کنید:
”در دنیای
همبسته،
کشورهای غنی و
فقیر به جای
اینکه از هم
جدا باشند،
متحدند و
سازمانهای
بینالمللی که
به همکاریهای
مالی، کومکهای
فنی، تجارت و دفاع
میپردازند،
تعدادشان
افزایش مییابد.
به علاوه
کوششی موثر و
به اندازهی
کافی همآهنگ
[میان شوروی و
آمریکا] برای
توسعهی ”جهان
سوم“ به عمل
میآید که
موفق است. [تا
این کشورها به
جهان دوم
ارتقا یابند].
اعم از اینکه
این موفقیت
ناشی از کومکهای
فنی باشد و یا
انرژی و
انضباط
کشورهای در حال
رشد. در هر حال
وضع این دنیای
دوم [فرضی] خوب است
و روابط سالم
و سازندهی
کافی با دنیای
رشد یافته
دارد. در این
پیشبینی آهنگ
اقتصاد جهانی
چنان است که
عدم رضایت
سیاسی را به
کلی کنار زده
است. تقاضاها
و امیدهای
دنیای سوم نه
فقط ارضا شدهاند
بلکه این
احساس غالب
است که تطور
ممکن است و
حتا محتمل است
و از این هم
بهتر اینکه
کشورها
عاقلانه برای
رسیدن به این
هدف همکاری
میکنند. در
این دنیا [به
قول هاکسلی ”دنیای
قشنگ نو“ یا به
تعبیر ارول ”دنیای
1984“
و به گزارش هرمن
”دنیای2000“ کمونیسم
بیشتر به
عنوان یک محمل
نوسازی اقتصادی
تلقی میشود
تا یک باور
سیاسی تا جایی
که این
کمونیسم خود
تبدیل به یکی
از اشکال مختلف
رقابت
اقتصادی میشود
و تسکین مییابد.“ (همان 37)تاکیدها
از من است. و
نگفته نگذرم
که لابد نماد
و نماینده ی این
کمونیسم
امثال ژیژک و
نگری و هارت و
والرشتاین
هستند. یکی دل
بسته ی سبز
است و دیگری
به دعوت بنفش
به مجمع تشخیص
مصلحت
رفسنجانی قدم
رنجه می کند و
آن یکی احمدی
نژاد را
نماینده ی فرودستان
جنوب و حاشیه
ی شهر جا می زند
و دیگری نظریه
های قلابی
مولتی تود و
امپایر را به
جای طبقه ی
کارگر و
امپریالیسم
قالب می کند.
مارکس مدرن
این کمونیسم
هم لابد توماس
پیکتی
است!مصیبت را
بنگر!
انصافاً
پیشبینی صاحبنظران
کلوبرم – در
غیاب غولهای
سیاسی - در
تمام عرصههای
پهناور بلوک
چپ تحقق یافته
است. چین با هواگوفنگ و جیانگ
زمین –
و دی روز با
مدیریت
بروکراتیک هوجیانگ
تائو تبدیل
به مهمترین
قطب رقابت
اقتصادی جهان
سرمایهداری
شده است و رشد
اقتصادی خود
را دو رقمی کرده
است. روسیه از
طریق مراکز
عظیم انرژی و
باجگیری
درهای باز
اقتصادی را به
روی نظام احیا
شدهی سرمایهداری
گشوده است و
تنها هدف
رقابت موجود
با ایالات
متحدهي آمریکا –
از منظر روسها –
کسب سود بیشتر
است. در صفحات
مختلف ”کتاب 2000“
سیمای چنین
وضعی به خوبی
ترسم شده است.
تامل کنید:
«در دنیای
سوم [منظورشان
کشورهای
آسیایی و آفریقایی
عقب نگه داشته
شده و یا
همان"جهان
سوم" است] کمتر
کشوری یافت میشود
که آگاهانه
انقلابی باشد
و اغلب از
نظرگاه حکومت
و حزب شوروی
که ”محافظهکار“ و ”دارا“ است
دچار انحراف ”چپگرایی“ یا ” بچهگانه“ شده و
این صفحات
مخصوصاً در
مورد کشورهای
فقیر و فاقد
منابع – که
قادر به رشد و
توسعه نیستند
– صدق میکند.
چین ممکن است
هنوز دچار
اختلالاتی
شود، لیکن پیشبینی
میشود که در
این حال مرحلهی
انقلابی
مهاجم را پشت
سرگذاشته است
و با
جهان عملی و
نه الزاماً
تئوریک آشتی
کرده است [با
سرمایهداری
آشتی کرده
است]. حکومت
شوروی [منظور
دورهی برژنف
است] هنوز یک
اولیگارشی
است که توسط
حزب کمونیست
هدایت میشود
ولی این حزب
بیش از پیش
جنبهی مشورتی
به خود میگیرد.»
(همان)
شگفت اینکه
تمام مباحث
زمانی مطرح
شده است که
هنوز گورباچف
لیسانس خود
را نگرفته بود
و استالینگراهایی
همچون گنادی
یانایف – که به
محض عزیمت گورباچف
به کریمه در
سال 1992 به کومک
رییسK.G.B طرح
کودتایی
ناموفق را
سازماندهی
کردند- هنوز
به عضویت حزب
رویزیونیست
مادر
درنیامده بودند. هرمن کان ادامه
میدهد:
«برنامههای
جاهطلبانهی
رشد و توسعه و
عمران که توسط
جامعهی جهانی
به موقع اجرا
گزارده شده
است، در اثر
قراردادهای
تجارت آزاد و
بازار مشترک
آمریکای
لاتین و
آفریقا و آسیا
به نتایج
مطلوب میرسد.
ژاپن نقش
فعالی به
عنوان راهنما
و بانک عمران
کشورهای
آسیایی بازی
میکند. و نیز
مانند دنیای
قبلی فقر در
کشورهای روسیهی
اروپایی و
سواحل شمالی
مدیترانه از بین
رفته است.
خطوط اصلی این
دنیا عبارت
است از: همکاری
اقتصادی
موفقیتآمیز و
یک احساس کلی
موفقیت در
پیشرفت وجود
دارد که در آن
سیاست و ایدهئولوژی
خوشبختانه
تحت نظارت
اقتصاد و ارزشهای
عقل و انسانیت
قرار گرفته
است. [منظور
لیبرالیسم
سیاسی حاکم بر
اقتصاد سرمایهداری
است]. در عین
حال دنیای عقب
مانده به میل
قبول میکند
که برای سود
عاقلانه و
معتدلی کار
کند و از آن
راضی باشد.
چرا که آیِنده
برای او
درخشان مینماید.»
(همان)
به نظر حسین
ملک نه فقط ”هرمن
کان
هوشمندتر از
آن است که
تنها به این
امکانات خوشآیند
بس کند، بلکه
کارهای ایشان
و موسسهی
هودسن و نظایر
آن، الهام بخش
سیاست خارجی و
نظامی و حتا
سیاست خارجی
آمریکاست و
نیز به یاد
آوریم که گویا
آمریکا اینک ”جلوهی
والای تحقق
روح“ هگلی است و
این بدان معنا است
که: «دیگر
اقوام اگر هم
استقلالی
دارند از صحنهی
تاریخی برکنارند
و مادهیی در
اختیار قوم
برتر و ایالتی
از این ابرقدرت“. در
چنان
شرایطی [اوضاع
دههي 60 بعد از
جنگ دوم
جهانی] و با یک
چنین ایدهیی
است که
استراتژی
بزرگ آمریکا
به آینده مینگرد.
در این ”استراتژی
برای فردا“ که
دیگر جهانی
نیست، بلکه
آمریکایی
است، شرایط سلطهی
آمریکا و
موقعیت آن
نسبت به سایر
اقوام چهگونه
است؟»
(حسین
ملک، 1358، ص38)
بحران
وال استریت
علی الحساب از
دامنه ی این شرارت
کاست اما
وقایع اکراین
نشان می دهد
که با وجود
تحدید قدرت
اقتصادی
آمریکا تلاش
برای تحقق
"استراتژی
فردا" هنوز
بلاوجه نشده
است.
ما
خواهیم کوشید
جریان نقد و
بررسی موضوع
دموکراسی و
نسبتهای آن
به آموزههای
جهانی شدن را در متن سوال پیش
گفته مورد
ارزیابی دقیق
قرار دهیم. اما
فیالجمله با
ترسیم سیمای
کلی” شجرهالنسب
کلوبرم“ نگاه
خود را معطوف
مقوله دیگری
میکنیم که
البته آن سوی
سکهی ”کتاب 2000“ قلمداد
تواند شد.
ادامه
دارد....
تهران. 8 خرداد 1393
29 مه 2014
فلورا جنگهای
مدیک نام آثار
موسا -
هرودوت 484
(ق.م) انکت
- افلاطون 428
(ق.م) مدینهی
فاضله
-
حضرت مسیح
انجیل
- آگوستین
قدیس شهر
خدا
رنسانس -
بوسوئه_____________ - بپانی
در تاریخ
عمومی
اورزونی
- ماکیاول
پرنس
انقلاب
کبیر
فرانسه - هگل فلسفهی
تاریخ
- سن
سیمون
- پرودون
-
مارکس انقلاب
روسیه
استرنر
ولز
باکونین مائو لنین جرج
اُرول 1984
آنارشیسم
استالین
هیتلر جنگ
جهانی دوم
گوشیسم
هاکسلی
دنیای قشنگ
نو
پیدایش
برنامهریزی
پیدایش
تئوری
سیبرنتیک
و
سیستمیک
اوپک
هرمنخان سال 2000
کلوبرم
گزارشها
منابع:
(حسین
ملک، 1358، ص38)
پینوشتها